تحمل کردن بعضی آدما گاهی میتواند ما را موفق تر کند!

تحمل کردن
5/5
فهرست عناوین این مقاله
شاید در زندگی مان موقعیت هایی پیش آید که در آن با افرادی روبرو شویم که تحمل کردن آنها به شدت سخت باشد و یا به نظر مزاحم برسند و یا دوست داشته باشیم از این افراد فاصله بگیریم ولی اگر با دیدگاه معنوی به شرافت وجودی همه انسانها بنگریم خواهیم دید که شاید این افراد فرستاده های خداوند باشند برای آزمایش صبر و خوبی ما که اگر به درکش برسیم مطمئنا این افراد به نظر مزاحم به شدت برای ما برکت و نعمت خواهند داشت.
سلام به شما دوستان عزیز، مطلبی که میخواهم به شما بگویم این است که گاهی اوقات تحمل کردن یک سری آدم هایی که در فاز ما نیستند و به نوعی زمخت هستند، نخراشیده نتراشیده صحبت میکنند باعث میشود، ما به یک رشد معنوی و روحانی بالاتری برسیم. چند داستان در زمینه را با هم مرور میکنیم که خیلی جالبه هستند.
گاهی اوقات یک فرد دیوانه و حتی کسی که همه ی جامعه به نوعی منفورش میدانند در مسیر زندگی امروز ما قرار میگیرد و اگر ما هم مثل بقیه این فرد را از خودمان طرد کنیم مثل بقیه رفتار کرده ایم. ما نیت کرده ایم به خاطر این که میخواهیم خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را داشته باشیم مسیر معنوی را طی کنیم. به طور کلی راه حل ما، راه حل معنوی است و هر چه ما معنوی تر باشیم سطح ارتعاشات ما به جهان هستی بیشتر میشود و برکت و فراوانی بیشتری در زندگی ما جاری خواهد شد و میتوانیم اتفاقات بزرگی را خلق کنیم.
عارفی یک چله و یک برنامه ی سلوک خاصی که باید آن را به مدت 40 شب رعایت میکرد برای خودش درنظر گرفته بود و در شب چهلم قرار بود یک عطای خاصی به او عنایت شود و به یک مقامی معنوی خاصی برسد. ایشان باید از اذان مغرب تا اذان صبح ادعیه، اذکار و برنامه ی سیر و سلوک عرفانی خودش را طی میکرد و در طول 40 شب باید همین برنامه را انجام میداد تا اینکه به شب چهلم رسید و به محض این که خواست برنامه شب آخر را شروع کند زنگ در خانه اش به صدا در آمد و دید که فردی از روستا و از دهشان به شهر آمده است و میخواهد امشب را نزد این عارف به عنوان مهمان بماند.
فرد سالک و روحانی میدانست که مهمان حبیب خداست و نمیتواند بگوید من امشب برنامه دارم و نمیتوانم میزبان شما باشم، چون فرد روستایی هم از راه دور آمده بود. عارف با خود گفت حالا یک شامی به میهمان میدهم تا میل کند و بخوابد تا من هم ادامه برنامه ام را انجام دهم. عارف به عنوان مهمان نوازی شروع به پذیرایی کرد و شامی آماده کرد و خلاصه وقتش گرفته شد. شام را میل کردند و چای نوشیدند و تازه مهمان شروع به صحبت کردن برای عارف کرد و عارف هم مجبور به شنیدن بود.
عارف هم با خود میگفت، امشب آخرین شب از برنامه چله ام است و باید حتما انجام دهم و از آن طرف هم نمیتوانم به مهمانم بی ادبی و بی حرمتی کنم، ناگهان عارف متوجه شد که ساعت 12 نیمه شب شده است و مهمان هنوز دارد صحبت میکند عارف هم چاره ای نداشت و در چشمان مهمان نگاه میکرد و حرف هایش را تایید میکرد. مهمان تا دقایقی قبل از سحر برای عارف صحبت کرد و نزدیک به اذان صبح خوابش برد و عارف به برنامه شب چهلم خود نرسید.
ناگهان ندایی از عالم غیب آمد که ای عارف چله ات مبارک باد. یعنی دقیقا چله این عارف و برنامه ی معنوی وی این بوده است که این فرد را تحمل کند و خداوند این فرد را به عنوان مامور بفرستد که عارف این فرد را تحمل کند. این دقیقا داستان زندگی امروز من و شماست. خیلی از افراد مزاحم در زندگی ما هستند که برای ما مزاحمت هایی ایجاد میکنند ولی دقیقا تحمل کردن این افراد و صبوری کردن در برابر اینها، یک برنامه عرفانی و روحانی برای ماست. بعضی وقتها در اصول موفقیت گفته میشود که از مصاحب و همنشین های بد پرهیز کنید ولی از دیدگاه معنوی دقیقا تحمل کردن یک مصاحب ناجنس، جنس ما را خوب میکند.
داستان دیگری از کتاب کیمیای محبت، داستان شیخ رجبعلی خیاط را عنوان میکند که در عصر خودمان هم بود است. در این داستانی رستورانی در محله های پایین شهر تهران وجود داشته است که آن رستوران یک مشتری و یک فرد فقیر و گدای خاصی داشته است که ژنده پوش بوده و هر روز به رستوران می آمده و طلب غذایی میکرده است. صاحب رستوران هم برنج و کبابی به این فرد میداده است. روزی صاحب رستوران با خود گفت مثل اینکه این فرد خیلی پررو شده است و احساس میکند انگار وظیفه ماست که به او غذا بدهیم و صحبا رستوران به فرد گدا میگوید که برو و دیگر اینجا پیدایت نشود و به نوعی این بنده خدا را از خودشان میرانند.
اما بعد از مدتی اتفاق تامل برانگیزی می افتد، رستورانی که در بازار بوده و همه کسبه و بازاریان به آنجا می آمدند و درآمد بسیار بالایی داشته است و کارگران و آشپز های خیلی زیادی در آنجا مشغول به کار بودند، یک دفعه از رونق می افتد و صاحل رستوران با خود فکر میکند که چرا کار من کساد شده  است و چرا روزی من کم شده است؟
صاحب رستوران یادش می افتد که نزد رجبعلی خیاط که کراماتی دارد برود و موضوع را از وی جویا شود. سراغ شیخ رجبعلی خیاط میروند و تعریف میکنند که ما رستورانی داریم که الان  مشتریان ش به شدت کم شده است. لطفا یک دعایی، یک راهی به ما نشان بدهید تا روزی مان زیاد شود، رجبعلی خیاط در سیر و سلوک وجودی خودش درک میکند که این قضیه به خاطر راندن آن گدا از رستوران بوده است و به صاحب رستوران میگوید که شما یک مشتری گدا و و ژنده پوشی داشته اید که به رستوران شما می آمده و شما به او نهار میدادید و برکت رستوران شما به خاطر غذا دادن به آن گدا بوده است و وجود نازنین و گرانبهای آن فرد بوده که رستوران شما رونق فراوانی داشته است و الان شما باید آن فرد را پیدا کنید و دوباره به او غذا بدهید تا رونق به کسب و کارتان برگردد.
صاحب رستوران هم با دشواری های فراوان آن فرد را پیدا میکند، و آن فرد را راضی میکنند که دوباره هر روز به رستوران آنها بیاد و غذا بخوردشیخ رجبعلی خیاط هم توصیه جالبی به صاحب رستوران میکند که هر کسی پول نداشت به او غذا بدهید که خداوند روزی شما را چند برابر میکند. کیست تا به خداوند قرض دهد تا خداوند مال او را چندین برابر کند.
صاحب رستوران هم بعد از اینکه دوباره آن فرد برای ناهار خوردن به رستورانش بازمیگردد ،کسب و کارش دوباره رونق میگیرد و مشتریانش زیاد میشود. صاحب رستوران آنقدر منقلب میشود که در بالای رستورانش مینویسد: در این رستوران غذا بدون پول هم داده میشود، و هر کسی پولی هم ندارد ما به او غذا میدهیم.
بعضی وقت ها موارد مشابهی در زندگی خودمان هم پیش می آید و گدایی در مسیر ما قرار میگیرد و با خود فکر میکنیم که شاید این فرد قصد اخاذی دارد و شاید تجارتش گدایی است، در صورتی که شاید آن فردی که ما فکر میکنیم نیست و واقعا نیازمند است و همان نیازمندی که ما دستش را بگیریم، یک برکت، فراوانی بر زندگی ما جاری کند.
چند روز پیش در یکی از خیابان های اصفهان، یک آبمیوه فروشی بود و من به آبمیوه فروش گفتم یک آبمیوه مثلا آبمیوه میکس از همه ی میوه هایت برای من آماده کنید و یک چیز خیلی خاصی برای من آماده کرد و یک نی هم گذاشت و آن را روی میز گذاشت و من آمدم کارتم را بدهم که هزینه اش را حساب کند یک پیر زن مسنی آمد و رد شد و یک لحظه نگاه کرد و گفت ببخشید دانه ای چنده این آبمیوه ها و من خب قیمتش را در لیست دیدم و گفتم مادر این ها از6 هزار تومان به بالاست و یک سری تکان داد و چرخی هم در دستش بود و رد شد و من آنجا متوجه نشدم که این فرد مامور خداست و رفت. آبمیوه را گرفتم و کمی از آن خوردم و یک دفعه متوجه شدم وای این 6 هزار تومان پول نداشت که یک آبمیوه بخرد و محمد متوجه نشدی این مامور را خدا فرستاده است. من نفهمیدم و آمدم در ماشین زار زار شروع به گریه کردم. خداوند فرصتی را در اختیار بنده گذاشت و من متوجه نشدم. مادر مسنی که شاید شرایط مالی مناسبی نداشت و من از یک آبمیوه ای که میتوانستم برای او بخرم دریغ کردم.
چقدر در ماشین توبه کردم و گفتم خدایا مرا ببخش، من متوجه نشدم این مامور توست، خدایا چجوری این پیرزن را در آن کوچه و بازار پیدا کنم بگویم بیا مادر هر عدد آبمیوه میخواهی بیا تا من برایت بخرم. گاهی اوقات فرصت ها آن قدر اندک هستند و من آن را از دست دادم، برای آن مادر و برای تمام مردم سرزمینم که شرایط مالی سختی دارند دعا میکنم.
رسالت خودم میدانم که در حوزه ارتعاشات مثبت بر علیه فقر رزمی بزرگ و جنگی بزرگ را آغاز کنیم و هر چه فقر و نداری و نیستی و ناشادی و ناسلامتی است را پاکسازی کنیم و باور جمعی که بازار خراب است را خواهشا کنار بگذاریم و برای رسیدن به فراوانی به آسمان نگاه کنیم و فی السماء رزقکم روزی شما در آسمان است و از او بخواهیم که به ما عطا کند و وقتی هم که روزی بی حسابش را به ما ارزانی داشت کمک به نیازمندان را فراموش نکنیم.
اگر ذهن مان را عوض کنیم، اگر سطح ارتعاشات مان را عوض کنیم، اگر باور کنیم که روزی ما در آسمان است و در زمین بی جهت دنبال آن نگردیم، اگر دستمان را جلوی هر کسی دراز نکنیم و بدانیم خداوند روزی رسان ماست فقط  اوست که هو الرزاق است و بتوانیم این موضوع را گسترش بدهیم فقر از سرزمین ما میرود.
من شنیده ام که در تبریز حتی یک گدا هم وجود ندارد و اگر گدایی وجود داشته است به خاطر بی پولی همه به او کمک کرده اند که تامین شود و گدایی نکند و اگر هم کسی شغلش گدایی هست و میخواهد از این شغل کسب درآمد و اخاذی کند از شهر بیرونش کرده اند، ام هم نسبت به تک تک فقیرهای سرزمینمان به خدا مسئولیم، گاهی اوقات همین کمک ها دریچه های روزی را بر ما میگشاید، کیست که به خداوند قرض دهد و خداوند برای او چندین برابر اضافه کند.
بیایید با همدیگر به هم قول بدهیم روی باور جمعی فقرمان کار کنیم، روی سطح ارتعاشات، روی حس خوب، روی شاه کلیدهای قانون جذب کار کنیم تا فقر را از سرزمینمان از سرزمین وجود خودمان و از کشورمان بیرون کنیم که همان طور که یک فقیر در تبریز وجود ندارد، درکل ایران هم فقیری نداشته باشیم و این اتفاق بزرگی است که با یاری خداوند و همت من و شما حتما انجام خواهد شد، خیلی دوستتان دارم شاد و پر انرژی باشید و خدانگهدار.
مشاهده ویدئو های بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *